جدول جو
جدول جو

معنی دل آویخته - جستجوی لغت در جدول جو

دل آویخته
(اَ ءِ)
دلبسته. دلبستگی یافته. علاقه پیدا کرده، عاشق:
بر دل آویختگان عرصۀ عالم تنگست
کان که جائی به گل افتاد دگر جا نرود.
سعدی.
چنان معلوم می شود که دل آویخته و آشفته است... پسر دانست که دل آویختۀ اوست. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
دل آویخته
علاقه پیدا کرده
تصویری از دل آویخته
تصویر دل آویخته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل سوخته
تصویر دل سوخته
سوخته دل، ستمدیده، مصیبت دیده، آزرده دل، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ وَ تَ / تِ کَدَ)
دل بستن. علاقه پیدا کردن. دلبستگی یافتن:
در غم چیز دل نیاویزم
به دم حرص تن نرنجانم.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
آویخته. آویزان. معلق: ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته. (نوروزنامه). تو گفتی خردۀ مینا بر خاکش ریخته است و عقد ثریا از تاکش درآویخته. (گلستان). تکعنش، درآویخته شدن پرندۀ دام. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ تَ / تِ)
دل ستمدیده. دل غم دیده:
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
اندوه دل سوخته دلسوخته داند.
سعدی.
نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل
که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد.
سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در آویختن
تصویر در آویختن
آویزان کردن معلق نمودن، خشمناک کردن
فرهنگ لغت هوشیار